cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

مشاركات الإعلانات
86 385
المشتركون
-27124 ساعات
+227 أيام
-1 78030 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#پارت_580♥️👆
إظهار الكل...
پارت جدید♥️👆
إظهار الكل...
اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید تو کانال vip گور به‌گور از اینجا 9ماه جلوتریم. جهت عضویت در vip گور به گور ، مبلغ 58 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید👇 6104 3389 0950 5220 محمد  زین الدینی بانک ملت و عکس  فیش رو برای ادمین ارسال کنید.👇 @gorbegor_admin حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گور به گور ) رو ذکر کنید
إظهار الكل...
‌ چیزی که دشمنت نباید بدونه به دوستت هم نگو...
إظهار الكل...
‌‌‌‌‌‍ ‍ رمان چشمهایش[ملکه زیبا] هانا و اهورا #پارت_1 _ ببین من و تو نمیتونیم با هم ازدواج کنیم گیج نگاهش کردم و با تته پته گفتم : _ چی میگی مهرداد؟ نفس عمیقی کشید و در حالی که دستاشو به میز تیکه میداد گفت: _ هر کس ایده ال خودشو داره واسه ازدواج ....تو زن ایده ال من نیستی هانا ، سه برابر هیکل منی روم نمیشه کنارت راه برم ...تا همین الانشم اگه جلو اومدم بخاطر اصرار مامان بود ...! مکث کوتاهی کرد و رو به قیافه بهت زده ام ادامه داد : _ تو دختر خیلی خوبی هستی ، قطعا منو درک میکنی و به خواسته ام احترام میزاری...منو تو میتونیم دوستای خوبی واسه هم باشیم مگه نه؟ دستای لرزونم رو تو هم قلاب کردم و با صدای که سعی می کردم نلرزه گفتم : _ اره ازدواج هم معنی نمیده منو تو مثل خواهر برادریم ..! با خوشحالی خندید و گفت : _ خداروشکر فکر میکردم امشب یه دعوای حسابی داریم ...حالا یه سوپرایز برات دارم ..! با تعجب گفتم : سوپرایز؟ سرشو به تایید تکون داد و به دختری که روی میز کناریمون تنها نشسته بود اشاره کرد..! دختره با سرعت به طرفمون اومد و کنار مهرداد نشست ..! گنگ به مهرداد نگاه کردم که به دختره اشاره کرد و گفت : _ عشق من ریحانه خانم ..! دستشو به سمتم گرفت و در حالی که می خندید گفت : _ ایشونم خرس فامیل هانا جان دختر خاله ام..! با هر خنده و نگاه پر از تمسخری که حواله ام می شد قلبم بیشتر می شکست ...کنترل بغضی که داشت خفه ام می کرد سخت شده بود دیگه یه لحظه ام نمیتونستم اینجا بمونم ..! خواستم از پشت میز بلند بشم که گارسون همون لحظه رسید و غذا رو اورد ...با دیدن ظرف بزرگی از برنج که جلوم گذاشت متعجب به مهرداد نگاه کردم که با خنده گفت : _ نمیدونستم چه هدیه ای برات بگیرم ..هر چی هم برمیداشتم سایزت پیدا نمیشد واسه همین فکر کردم بهترین هدیه واسه تو غذا باشه هر چقدر دلت میخوای بخور..! با چشمای پر از اشک به ظرف غذای روبروم زل زدم مگه من گاو بودم؟ چرا کسی که عاشقشم بایداینطوری تحقیرم کنه؟ کیفم رو برداشتم و از پشت میز بلند شدم که دستی روی شونه ام نشست و... https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk https://t.me/+Dgd6qFT-fTRiMGVk رمان چشمهایش یادتونه؟ هانا و اهورا قشنگمون رو چی؟🥹 برگشتنننن😍😍😍
إظهار الكل...
پارت جدید♥️👆
إظهار الكل...
اگه دوست دارین ادامه پارت های رمان رو هر چه سریعتر بخونید میتونید عضو کانال Vip بشید تو کانال vip گور به‌گور از اینجا 9ماه جلوتریم. جهت عضویت در vip گور به گور ، مبلغ 58 هزار تومان به شماره کارت زیر واریز بفرمایید👇 6104 3389 0950 5220 محمد  زین الدینی بانک ملت و عکس  فیش رو برای ادمین ارسال کنید.👇 @gorbegor_admin حتما هنگام ارسال شات نام رمان (گور به گور ) رو ذکر کنید
إظهار الكل...