cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

" دُژَم "

'𝓘𝓷 𝓽𝓱𝓮 𝓷𝓪𝓶𝓮 𝓸𝓯 𝓽𝓱𝓮 𝓻𝓪𝓲𝓷𝓫𝓸𝔀 𝓰𝓸𝓭 ' 📚☕️🌈 https://telegram.me/BChatBot?start=sc-824744-E4HxdSF

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
1 660
المشتركون
-924 ساعات
+1337 أيام
-4330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

Repost from N/a
💥|• ژانر : پ.ورن #لزبین #میس‌اسلیو 💥|• تایم : 12min🔥 💥|• حجم : 217M💦 یه میس صکسی که برای برده هاتش یه پلی روم با قفس مخصوص داره و هر روز می‌ره حسابی به فاکش میده 🍌🐶 👈🏻🍑برای دیدن فیلم کلیک کنید🍑👉🏻 🏳‍🌈🔞{ @Films_lgbt_bdsm }🔞🏳‍🌈
إظهار الكل...
👍 1
Repost from N/a
00:02
Video unavailable
⏳🤧💔 #پست_موقت💔🤧⏳ ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ چ‌وچ‌ول‌خوری لزبینی👅🧁 | مشاهده لزبین هات تایم بالا🏳‍🌈 | مشاهده گروپ فمبوی های صکسی🎳💦 | مشاهده انیمیشن گِی کاپل🍑🍆 | مشاهده مستر اسلیوشو بانداژ می‌کنه🍒 | مشاهده کارتون بی دی اس ام🔥🩸 | مشاهده بیبی‌گرل کیوت ممه هاشو میماله🍼 | مشاهده پالیسی برای میسترس ایرانی👠🇮🇷 | مشاهده ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ 🏳‍🌈🔞@Films_Lgbt_Bdsm🔞🏳‍🌈
إظهار الكل...
بادیگارده عاشق پارتنر رئیسش میشه🙈⁉️ و یواشکی سک‌.سشونو نگاه میکنه🔞😐 با شنیدن صدای آه و ناله اش سریع به سمت اتاقشون رفتم🤤💧 #رئیس تو #کونش #تلمبه میزد و #اسپنکش میکرد🥵! آروم التمو از شرتم درآوردم و خودمو مالیدم🫣 که چشمای خمارش🥹 به من افتاد و از عمد بلند تر آه کشید که رئیسم برگشت سمت در و...!🥶 https://t.me/+uo_15KS7BGllMWFk https://t.me/+uo_15KS7BGllMWFk
إظهار الكل...
00:01
Video unavailable
فکر میکنه دوستش گیه واسه همین به زور براش میخوره🥵💦‼️ توی #چشمام زل زد؛ خودشو #بیشتر به سمت من #خم کرد و یهو عقب کشید پاشد و دستشو روی صورتش کشید _ببین! من درسته #گی نیستم! ولی شاید بعضی وقتا کنترل کردن خودم سخت باشه!🥵 پس بهتره #قبل ازینکه #جفتمونو به #کشتن بدی اون #لباسارو بپوشی. چشماشو فشار داد و ادامه داد: -بپوششون!هر چی باشه بهتر از این وضعیته. این اتفاقی که الان افتاد رو‌ هم فراموش کن.💧🤫 پارت واقعی از رمان😏 سرچ کن بیاد🔞🍹 https://t.me/+uo_15KS7BGllMWFk https://t.me/+uo_15KS7BGllMWFk
إظهار الكل...
پسری که مخفیانه پناه میبره به مردی مافیا تا از دست دختر بزرگترین قاچاقچی فرار کنه اما نمیدونه تمایلات اون مرد قراره گرایششو به بازی بگیره🔥💦 _لخت شو برو زیر میز _آقا لطفا ببخشید.. تکرار نمیشه لباسامو دراوردم و رفتم زیر میز که گفت: بچرخ جوری خودتو تنظیم کن کو*نت روبروی ک*یرم باشه. باید بخاطر کسری های لیست حسابرسی تنبیه بشی.‌..زود باش _آقا لطفا... تو کنفرانس همه هستن _اگه صدات در نیاد کسی نمیفهمه زیر میز داری گ*اییده میشی... https://t.me/+rFWydNYqgcEzZjVk https://t.me/+rFWydNYqgcEzZjVk پسری که گیر یه مافیای روانی میفته و به هر بهونه ای تنبیه میشه💦💦💦
إظهار الكل...
پسر خدمتکاری که بخاطر مادرش اسیر بزرگترین مافیای کشور میشه و به بدترین شکل مورد تجاوز  قرار می گیره!!🔥 ترس تمام وجودمو گرفته بود پاهامو از هم باز کرد _از دست من فرار می‌کنی موش کوچولو تاوان کاری که کردیو اون سوراخ صورتیت قراره پس بده _غلـ...ط کردم یکدفعه التشو تا آخر واردم کرد که نعره بلندی زدم شکمم داشت آتیش می‌گرفت دستاشو دور گلوم حلقه کرد و تند تند شروع کرد تلمبه زدن 💦 بدنامون به شدت بهم میخورد و صدای بلندی ایجاد میکرد دستامو به اطراف می کشیدم تا شاید چیزی پیدا کنم نگاهم پارچ آب کنار میز خورد خودمو به طرف پارچ کشیدم و بدون معطلی برش داشتم و تو سر آریاس شکوندم....🚫 #گی #مافیایی #خشن #اجباری🔞 https://t.me/+e-w0Ig-VnEFhYjg8 https://t.me/+e-w0Ig-VnEFhYjg8
إظهار الكل...
‌ ‌ ‌‌‌ ‌ اینو لطفا بزاری چنلت👀🦋 https://t.me/TasifyBot/?start=5956604206
إظهار الكل...
تاسیفای - ربات شرط‌بندی

🎲 تاس بنداز، سرگرم شو و پول در بیار!

00:01
Video unavailable
_لعنتی من دوستت دارم، تو مال منی نمیزارم احدی بهت نزدیک بشه و دستش بهت بخوره. میخوای فکر کن خودخواهم ... آزادی هر کاری می خوای بکنی ولییی فقط تو قلمرو من... _خودخواه، نه روانی هستی، همتون دیوونه اید _خوبه فهمیدی چی هستم، پس بهتره کمتر رگ دیونگیمو بالا بیاری وگرنه خودت بد می‌بینی بازومو گرفت و از روی تخت بلندم کرد. خواستم دستمو بکشم که اخم کرد. _می خوای لباساتو خودم تنت کنم یا... نذاشتم حرفش تموم بشه و با غیض از روی تخت پایین اومدم... _ لباسمو تنم کنی یا بکنی؟ بکش کنار خودم میتونم... https://t.me/+rFWydNYqgcEzZjVk https://t.me/+rFWydNYqgcEzZjVk آشوب پسری که از دست یه قاچاقچی فرار کرده و گیر یه مافیا میفته و دل اون مرد رو با یاغی گری هاش میبره🔞💦🔥
إظهار الكل...
👍 1
#par203 بلاخره کنجکاویم پیروز شد و صندلی رو کشیدم عقب و جدی نشستم پشت میز. با وارد شدنش نگاهمو دوختم بهش. حالت پریشونی داشت. سرشو بالا اورد و به منو منوچهر نگاه کرد . غم‌توی چشماش داد میزد : _سلام _ (منوچهر) سلام خانم افشاری بفرمایید. بدون هیچ حرف اضافه ای صندلی رو کشید عقب و نشست : _ (منوچهر) چیز جدیدی فهمیدید که اومدید اینجا؟ دستاشو گذاشت روی میز و بهم گرشون زد. چنگای روی دستاش خودنمایی میکردن و معلوم بود که تازن : _ راستش اومدم شکایت هارو پس بگیرم. منوچهر جا خورده ازش پرسید : _ مشکلی پیش اومده؟ _ نه! _ (منوچهر)خب پس دلیلتون چیه که میخوایین شکایت هارو پس بگیرین؟ قاتل رو میشناسین؟ یا تهدید شدید؟ _ نه اینبار من بودم که شروع کردم به حرف زدن : _ کوتاه و سریع جواب دادن اشتباس ، وقتی یه پلیس ازتون یه سوال میپرسه این نیست که منتظر باشه با اره یا نه جوابش رو بدید بلکه باید واضح و کامل دلیل اینکه منصرف شدید از شکایتتون رو شرح بدید. انگاری که بهش برخورده باشه خیره شد بهم. منوچهر پیشدستی کرد و بلند گفت : _ ایشون سرهنگ سمیعی هستن ؛ در رابطه با همین پرونده ی شما از تهران به اینجا اومدن. دروغگوی خاک برسر. _ خب من راستش کلی فکر کردم این چند روز و خب‌به نظرم.... کلافه از سکوتش از سرجام بلند شدم و پشت سرش ایستادم : _ به نظرتون؟ سرشو انداخت پایین و آروم زمزمه کرد : _ پدرم چنین مرگی حقش بود! _(منوچهر) منظورتون چیه؟ شما حتی اگه بخوایید شکایتتون رو پس بگیرین وظیفه ی ما پیدا کردن و مجازات کردن مجرم هستش! _(عزیز) پدرم آدم بدی بود....به خیلیا ظلم کرد...باعث جدایی و مرگ داداشم و زنداداشم شد...حتی باعث مرگ.. به اینجا که رسید شروع کرد به گریه کردن : _ ناصر باعث کش..کشته شدن پس..پسرمم شد. پسرم جوون مرگ شد. برادرزادم قاتل شد و معلوم نیست توی کدوم کشوریه ، زندس ، مردس. من امانت دار و مادر خیلی بدی بودم. سرشو گذاشت روی میز و با صدای بلند شروع کرد به گریه کردن. سمت میز رفتم و پرونده هارو برداشتم و بدون حرف از اتاق خارج شدم. پس اون زن دروغ نمیگفت! داشت واسم جذاب میشد این زندگی! °•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•° _ فرشته _ بلاخره در اتاق باز شد و پریدم بیرون. فوری به سمت در خروجی رفتم و با گیرسرم شروع کردم به ور رفتن باهاش. مگه باز میشد لعنتی. من فرار کردم که زندانی نباشم ولی الان چی؟ بازم زندانی شده بودم. فقط زندانبان هام عوض شده بودن پشت در نشستم. الان باید چیکار میکردم؟ شاید باید میرفتم روستا و پیش عزیز ، اون کمکم‌میکرد. قدیما رفیقای خوبی برای هم بودیم... هیچوقت فکر نمیکردم پسرم قاتل پسر عزیز بشه... ممکن بود ناصر مثل همیشه دروغ گفته باشه؟ اما اون خیلی جدی بود ، حرفاش شبیه به دروغ نبودن. به سختی از سرجام بلند شدم ، باید طبق معمول با این وضعیت میساختم تا بتونم دوباره خودمو خلاص کنم. پهلوم تیر میکشید و کم کم داشت اذیتم‌ میکرد ، میخواستم برم یکمی‌بخوابم تا اون بیاد ولی با دیدن آشپزخونه منصرف شدم‌. بهتر بود یچیزی درست کنم و بخورم معلوم‌نیست اون کی بیاد. وارد اشپزخونه شدم و اولین جایی رو که باید چک‌میکردم یخچال و فریزرش بود. توی فریزر هیچی نبود ولی توی یخچال اندازه کف دست گوشت بود و چندتا پیاز و سیب زمینی‌. اونارو ورداشتم ، بهتر از هیچی بودن.
إظهار الكل...
😍 47 21👍 9💔 2
کلافه سرشو بیشتر به کی*ر شق کردم فشار میدم و ناله بلندی میکنم _الان به جای اینکه خودمو واسه مسابقه آماده کنم دارم توی دهنم دوست پسرم تلم*به میزنم🔞 پوزخندی میزنه و سرشو دور تا دور کلاهکش میکشه که هیسی میکشم انگشتاشو روی سوراخم دورانی میکشه و میکی به سر مردونگی م میزنه که...🍆👅 https://t.me/+J4J8dSH3tbc3Mzk0 https://t.me/+J4J8dSH3tbc3Mzk0 پسره قبل از مسابقه دوست پسرش براش سا*ک میزنه تا...
إظهار الكل...