cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

آلالــــــه

هر گونه کپی و نشر بدون اجازه پیگرد قانونی دارد اینجا چنل اصلی رمان #آلاله ما در هیچ پیام رسان داخلی فعالیت نداریم

إظهار المزيد
مشاركات الإعلانات
7 829
المشتركون
-1024 ساعات
-997 أيام
-36330 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

#پارت567 -اگه بدونه با این کار می تونه تا آخر عمرش کنار تو بمونه و از نیش و کنایه های خانواده و فامیلات در امان باشه قطعا کنار میاد و خوشحال هم میشه. -چه جوری این مسئله رو بهش بگم؟ -با هم میریم پیشش و همه چیز رو براش تعریف می کنیم بعدش از اونم می خوایم مثل ما شروع به نقش بازی کردن کنه. البته که باید چند روزی از هم دور باشید و مثال آلاله نشون بده که باهات قهر کرده تا همه چیز طبیعی تر بشه. با ابروهای بالا رفته نگاهش کردم. همین الان داشت می گفت که شبا می تونم کنار آلاله باشم و تو عرض چند دقیقه حرفش رو عوض کرده بود. -چی داری میگی الی! یعنی چی که باید چند روز از آلاله دور باشم؟ می خوای چند روز رو کجا بمونم! با این حرفم شروع به خندیدن کرد.. -نگران نباش قرار نیست پیش من بمونی می تونی هر جایی بری اما نباید پیش آلاله باشی گفتم که من نمی خوام تو رو مال خودم کنم و از خدام نیست که پیشم بمونی. سرمو تکون دادم. هر چقدر اصرار داشتم به یه چیزی شک کنم الی قبلش درستش می کرد و در موردش توضیح قانع کننده بهم می داد. -خب باشه قبول می کنم اما تاکید می کنم الی اگه ببینم آلاله داره اذیت میشه می کشم کنار و ادامه نمیدم. من نمی تونم درد کشیدن اونم ببینم و به کارم ادامه بدم.
إظهار الكل...
Photo unavailable
💸برای اولین بار در ایران 💵استخدام ٧٠ تريدر فاركس با حقوق ثابت ٦٠٠ ميليون تومان 🟢به صورت غير حضوري و روزانه ٣ ساعت كار 🔔در بهترين بروكر دنيا با مزاياي اقامت در دبي فقط کافیه ترید کردن بلد باشی تا استخدام بشی 💎برای استخدام وارد ايدي زير بشيد و ثبت نام كنيد🔽🔽🔽 https://orbexforex.com/hire-form https://orbexforex.com/hire-form
إظهار الكل...
Photo unavailable
يَا مَنْ هُو قَريبٌ غَيرُ بَعِيد(جوشن‌کبیر) تو آن نزدیکِ دور ناپذیری امن‌ترینی برای سکونت:)🌱 @Mallake_zibai
إظهار الكل...
01:00
Video unavailable
🔥  کنسرت متفاوت علی یاسینی 🔥 👈 11 خرداد ماه ، تهران ، سالن نمایشگاه‌ میلاد خرید بلیت از سایت هنر تیکت : 👇 B2n.ir/yasini04 .
إظهار الكل...
Photo unavailable
⭕️ فروش عمده لباس زیر 👌 زیر قیمت تمام عمده فروش های بازار 📍وارد کننده مستقیم از دبی و چین و ترکیه 🧮 اول قیمت رو مقایسه کن بعد خرید کن 👇👇 https://t.me/+wGLe8nb5jTI3NGJk https://t.me/+wGLe8nb5jTI3NGJk 🔻انواع لباس زیر های فانتزی ایرانی و خارجی
إظهار الكل...
ياجبار .. جبرًايُعيدللقلب‌حياته‌وروحه."💗🍃 'ای جبـران کننده ... طوری ‌شکستگی هایم را‌ جبران کن که سر زندگی ‌و روح را به قلبم بازگردانـد'❤️‍🩹🌱 ───➺𓆩᳦᳣ 🌱🥰آرامش باخدا 
إظهار الكل...
یه مرام و نیهانمون نشه!؟♥ https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8
إظهار الكل...
من نیهانم🙋🏻‍♀ یه  دختر پر شر و شور و  پولدار  که  جز خوشگذرونی و خرج کردن پولای باباش چیزی تو زندگیش یاد نگرفته و کاملا تو رفاه و آسایش زندگی کرده... تو زندگیم غلطی  نمونده که نکرده باشه و همه پارتی های تهران رو افتتاح کردم.. روال عادی زندگیم و میگذروندم که یه روز بابام برخلاف عشقی که به مامانم داشت طلاقش داد و زن گرفت... پسره اون زن یه دیوونه ی  کله خراب بود که تو بدنامی حرف اول و میزد.. بابام می گفت ازش فاصله بگیرم..چون نزدیک شدن بهش یعنی یه باتلاق عمیق که جفتمونو می تونه توش خفه کنه.. اما من از لج بابام  هم که شده  سره یه لجبازی بچگانه رفتم سراغش.. نزدیکش شدم.. باهاش دوست شدم و اونقدر شناختمش  که فهمیدم مرام مجبوره برای ادامه زندگیش یه گناهکار باشه و صد و هشتاد درجه با تصورات بقیه فرق داره..❤️‍🩹 https://t.me/+tBDSaW5ekIRlNjE8
إظهار الكل...
_ شب حجله‌تونه پسرم، حداقل امشب با عروست ملایم باش صدایشان را از لای در اتاق می شنیدم. _انقدر به این دختری بی مهری نکن، عاشقته ... صاف و صادقه... چی میخوای از جونش؟ مهران کراواتش را شل کرد، انگار که به حجله نه! بلکه به قتل گاهش راهی می شد. _چیزی که نمیشه رو ازم نخواه سادات. دست مادرش روی قلب محب نشست. _دل این دختر میتپه برات، نمیدونم چرا انقدر باهاش بد رفتاری در حالی که انتخاب خودت بوده... اما خدا رو خوش نمیاد، آهش میگیرتت زبون لال... برو عروسش کن به دل خوش! از مهران فاصله گرفت و رفت... من هم از در فاصله گرفتم و روی تخت نشستم، دامن لباس عروسم را روی تخت پهن کردم تا محب بیاید... تا بیاید و مرا عروس بکند! با تمام بد خلقی هایی که کرد، با تمام نامردی هایی که کرد. باز هم من منتظرش بودم! قلبم بی مهابا می تپید و منتظرش بودم... هنوز هم می خواستم لمس دست هایش را روی تنم وجب به وجب حس کنم... هنوز هم میخواستمش! اما خاطره ی آن روز از جلوی چشم هایم کنار نمی رفت. همان روزی که بعد از شش ماه دوست بودن مرا به خانه اش دعوت کرد... بعد از سکسی که داشتیم به طور کلی تغییر کرد! انگار که دیگر آن محب قدیمی نبود... مرد دیگری شده بود! بعد از رابطه بازویم را گرفت و مرا لخت جلوی خانه اش انداخت... صدایش در گوشم زنگ خورد. «_همه ی اینا بازی بود؛ میخواستم مثل سگ بندازمت جلوی در... میخواستم ازت انتقام بگیرم.» با صدای در به خودم آمدم، محب داخل شد و تن خسته اش را وارد اتاق کرد. تمام چراغ ها خاموش بود و فقط یک آباژور را روشن گذاشته بودم. دوباره به یاد آوردم... بعد از اینکه مرا جلوی در انداخت پدرش ناگهانی آمد... حاج ایزدی! مردی که باعث شد محب زیر بار مسئولیت برود و مرا عقد کند. اما هنوز هم نفهمیدم داشت انتقام چه چیزی را از من میگرفت... کتش را روی مبل انداخت و رو به رویم ایستاد،  دکمه ی پیراهنش را باز کرد و لب زد. _چراغ رو خاموش کردی که فضا رو مهیا کنی نه؟ دکمه های پیراهنش را باز کرد و بلاتکلیف پیراهن را روی زمین انداخت، حتی با زیرپیراهنی سفیدش هم جذاب بود. _گند بزنن خودت و لباس عروس رو با هم! با حرص زمزمه کرد و به سمت کنسول رفت، سیگارش را برداشت و آتش زد... در بالکن را باز گذاشت و به نرده تکیه زد، دود سیگار را هوا می داد و من بغض کرده روی تخت نشسته بودم... اما تسلیم نشدم، از جا بلند شدم و به آینه خیره ماندم، عروس نگون بخت... خودم با دست های خودم لباس عروس را از تن در آوردم، شینیون موهایم را باز کردم و به محب که چهارمین سیگار را می کشید چشم دوختم. حتی برنگشته بود تا نگاهی به من بیاندازد.... ولی من او را میشناختم راهش را میدانستم من او را عاشق خودم می کردم... او را به جایی می رساندم که به پایم بیوفتد و من اعتنایی بهش نکنم! انتقام تمام لحظه های اشکی ام را می گرفتم. با تن عریانم نزدیک بالکن شدم، با صدای پایم به سمتم چرخید، عریان بودنم را که دید سیگار را روی نرده خاموش کرد و غرید. _بکش داخل تنت رو ! از ساختمون های رو به رو میبینن. ساختمون ها دور بودن، هیچی مشخص نبود. بغض صدایم را قورت دادم و لب زدم. _نمیای بخوابیم محب؟ صدای پوزخندش امد، نزدیک چارچوب شد و بازویم را گرفت، مرا به همراه خودش داخل کشید و در بالکن را بست. _تو حسابی عادت کردی لخت و عریون بری بیرون! تیکه مینداخت... به همان روی که مرا لخت بیرون انداخت. _بخوابیم؟ دخترجون تو رویا زندگی میکنی؟ چند بار بهت گفتم پاپیچ من نشو! چند بار گفتم به حاج بابا بگو عقد نمیخوای! چند بار گفتم خودت رو از زندگی کثافت من بیرون بکش؟ بغض کرده بودم، اشک به چشم هایم حمله کرد و او تنم را به دیوار کوبید... خودش بهم چسبید و لب زد. _من انقدر بی بُته نیستم که با لخت شدنت رادارم فعال بشه و یادم بره خانواده‌ات چه کوفتی سر زندگی من اوردن! _خب چیکار کردن؟ چرا نمیگی؟ گناه من چیه محب؟ دستش آرام بالا آمد، نیپلم را لمس کرد و با دست دیگرش گلویم را گرفت. _گناهت اینه که دختر اون خانواده ای! گلویم را محکم تر فشرد و زیر گوشم لب زد. _خودت انتخاب کردی به جهنم بیای! پس به جهنمت خوش اومدی عروس نگون بخت... https://t.me/+PJscQ-HcTBQ1MjZk https://t.me/+PJscQ-HcTBQ1MjZk
إظهار الكل...