یــواشڪے هاے اتــاق خوابــ ♥️

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌موفقیت پایان کار نیست، شکست هم نابودکننده نیست؛ فقط یک چیز اهمیت دارد و آن شجاعتِ ادامه‌دادن است. - وینستون چرچیل | ☀️ صبح بخیر

♥️ بهترین لحظاتِ من در کنار تو سپری میشه

در سکوت صبح نقش رویاهایت را به تصویر بکش ایمان‌داشته باش به خدایی که نا امید نمی کند و رحتمش بی پایان است . ظهر بخیر❤️

برای خوندن پارت بعدی بزن رو لینک زیر 👇🏻👇🏻 پارت جدید رو بنال روم بخون 😜

#قسمت264 #یواشکیها‌ی‌اتاق‌خواب‌من🔞♥️ با همین حرف ها خودم رو آروم کردم و به کارم مشغول شدم. *** اون روز گذشت و دختره پیداش نشد. و من از این بابت خداروشکر کردم. چون بیخودی خیلی استرس داشتم. نگران بودم سوتی بدم. ولی گذر زمان آرومم می کرد. کارمون که تموم شد، از توی اتاقش بیرون اومد روی مبل نشست. کش و قوسی به بدنش داد و گفت : خسته نباشی خانم منشی لبخند زدم و گفتم ‌:سلامت باشید آقای دکتر. _ چایی داریم؟ _ بله. بریزم براتون؟ _ بی زحمت. برا خودت هم بریز. تشکر کردم و چشمی گفتم و رفتم توی آبدار خونه و با دو تا استکان چای برگشتم سینی رو روی میز گذاشتم. تشکر کرد و گفت : مریض دیگه ای که نداریم؟ _ نه تموم شدن واسه امروز _ خب خداروشکر. یکم که گذشت بی مقدمه گفت : خبری از حسین، شوهر سابقت نشد؟

#فانتزی_جن.سی 💡پیش از شروع رابطه جن سی، کمی خیال‌پردازی کنید... 👌 تعیین کنید دوست دارید چه چیزی را تجربه کنید. سپس در مورد آن با همسرتان صحبت کنید

اجازه نده آتش درونت ذره‌ ذره در مـردابِ ناامید کنندهٔ زمزمه‌ هایی که به تو می ‌گویند "هنوز نه" یا "اصلاً ممکن نیست" خاموش شود. اجازه نده قهرمـان درونت به خاطر سرخوردگی از زندگی ‌ای که سزاوارش بودی و هرگز به آن نـرسیدی، تباه شود. ✍صبح بخیر

رابطه جِن.سی سبب انتشار دو چیز می‌شود : 🔹اندورفین‌ها ( پیک عصبی ) 🔸سروتونین ( هورمون ) که به رشد سلول‌های جدید پوستی و کلاژن کمک می‌کند و چروک و آکنه پوست را به حداقل می‌رسد.

#قسمت263 #یواشکیها‌ی‌اتاق‌خواب‌من🔞♥️ همون موقع در باز شد و احسان اومد داخل طبق عادت از جام بلند شدم و سلام کردم. اولش عادی مثل همیشه نگاهم کرد و سلام کرد. ولی وقتی متوجه تغییرم شد، دوباره نگاهش رو بهم دوخت. چند لحظه نگاهم کرد. لبخند زد و باعث شد چال گونش مشخص شه.. در کمال تعجب گفت : تغییر کردی. خجالت کشیدم و سرم رو انداختم پایین. خودش فهمید معذب شدم. واسه همین گفت : می رم توی اتاق. مریض اومد بفرست داخل. فقط یه چشم گفتم و نشستم سر جام. یه لحظه بخاطر اینکه آرایش کردم پشیمون شدم. امیدوار بودم پیش خودش فکر بد نکنه. ولی خودم جواب خودم رو دادم _ چرا باید فکر بد کنه؟ اصلا چه ربطی به اون داره نرگس؟ اینقدر سخت نگیر

درگیر عشق تو شدم... ♥️ ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌ ‌ ‌‍