cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

پند و داستان کوتاه 📚

مشاركات الإعلانات
3 626
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
-727 أيام
-4930 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

❗️#تلنگر پسرکی جلوی خانمی را میگیرد و با التماس میگوید : خانم، تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت نگاه پسرک را روی کفش هایش حس کرد! پسرک گفت، زیباست،چه کفش های قشنگی دارید ! زن لبخندی زد و با غرور گفت : بله، برادرم برایم خریده است، دوست داشتی جای من بودی ؟ پسرک بی هیچ درنگی محکم گفت : نه، ولی دوست داشتم جای برادرت بودم، تا من هم برای خواهرم کفش میخریدم … آدم ها را با آرزوهاشون باید شناخت 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
👏 3
Photo unavailable
📚 #راز_مثلها🤔🤔 🐫شتر دیدی ندیدی مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد سراغ شتر را از او گرفت .  پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود ؟ مرد گفت : بله پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟  مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟  پسر گفت من شتری ندیدم . مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد قاضی از پسر پرسید : اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟ پسرک گفت : در راه روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه های یک طرف را خورده بود فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است . و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را ، نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد این مَثَل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود .آسودگی در کم گفتن است ، شتر دیدی ندیدی و خلاص 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
📚#حکایت_نوکر_تنبل اربابی، نوکری تنبل داشت. روزی به او دستور داد: برو هویج و خیار بخر و بیاور.  نوکر سهل انگاری کرد و جای هر دو، یکی را خرید و آورد. ارباب نوکر را سرزنش کرد و گفت: از این پس، هر وقت از تو کاری خواستم، به جای یک کار باید دو کار انجام بدهی.  نوکر تنبل قبول کرد و گفت: چشم.  روزی ارباب بیمار شد و به نوکر دستور داد که برود دنبال حکیم. نوکر رفت و حکیم را با یک مرد دیگر حاضر کرد. ارباب گفت: این مرد دیگر کیست؟  نوکر گفت: این قبرکن است. شما فرمودید هر وقت یک کار از من خواستی، دو کار انجام بدهم. اینک فرمان تو را انجام دادم. یک حکیم آوردم با یک قبر کن! اگر حکیم حالت را خوب کرد که چه بهتر وگرنه قبر کن حاضر است و دیگر نیازی به رفتن دوباره برای پیدا کردن قبرکن نیست!  از لطائف السوائف فخرالدین علی صفی 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
👌این متن رو باید با طلا نوشت ✍به خاطر ٣ چیز هیچگاه کسی رو مسخره نکن: 🔹چهره 🔹والدین 🔹زادگاه 👈چون انسان هیچ گاه حق انتخابی در مورد آنها ندارد. 👌به زیباییت نناز تو «خلقش» نکرده ای... افتخار به اصل و نصب خودت نکن تو «انتخابش» نکرده ای.... اگه میتونی به اخلاق... مَنِش.... و انسانیتت بناز.... 👈چون خودت هستی که اونو «میسازی» 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
👍 3
Photo unavailable
مترسک: من مغز ندارم تو سَرم پر از پوشاله دوروتی: اگه مغز نداری پس چه جوری حرف میزنی؟ مترسک: نمیدونم... ولی خیلی از آدمها هم هستن که بدون مغز یه عالمه حرف میزنن! ویکتور فلمینگ 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
👍 1
📚#حکایت فرد متمول و میلیاردری که ثروت نامشروع زیادی در طی سالهای گذشته بدست آورده بود تصمیم به توبه گرفت و به پیش عالمی رفت و نحوه بدست آوردن ثروتش از راه نامشروع را توضیح داد. عالم به او گفت تو باید تمام ثروتت را به خیابان بریزی و بعد یک سال هر آنچه باقی مانده بود از آن توست! مرد متمول پذیرفت و تمام ثروتش را نقد کرده و با آن تیرآهن ۱۸ خرید و در خیابان رها کرد و بعد از یک سال رفت دید آهن‌ها اصلا تکان نخورده اند، در حالی که با بالا رفتن دلار قیمتها ۴ برابر شده بود! شیطان که نظاره گر این واقعه بود آن مرد را بعنوان استاد رهنما انتخاب کرد...   📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
#ملا_نصرالدین ملانصر الدین سندی داشت که باید قاضی شهر آن را تایید می کرد اما از بخت بد او قاضی هیچ کاری را بدون رشوه انجام نمی داد . ملا هم آه در بساط نداشت که با قاضی شریک شود و کار تایید سند را به انجام برساند این بود که کوزه ای برداشت و آن را پر از خاک کرد و روی آن عسل ریخت بعد کوزه ی عسل و سند را برداشت و نزد قاضی رفت کوزه را پیشکش کرد و درخواستش را گفت قاضی همین که در پوش کوزه را برداشت و عسل را دید بی فوت وقت سند را تایید کرد و هر دو شاد و خندان از هم خداحافطی کردند . چند روز گذشت قاضی به حیله ی ملانصرالدین پی برد یکی از نزدیکان خود را به خانه ی ملا فرستاد و پیغام داد که در سند اشتباهی شده ملا به فرستاده قاضی جواب داد از طرف من سلامی گرم به قاضی برسان و بگو اشتباه در سند نیست در کوزه‌ی عسل است ! 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
#تلنگر 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃 شعری از زنده یاد مشفق کاشانی: ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻠﺒﻪ ﺩﻧﺠﯽﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﻧﻘﺸﻪ ی ﺧﻮﺩﺩﻭ ﺳﻪ ﺗﺎ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.... ﮔﺎﻩ ﺑﺎ ﺧﻨﺪﻩ ﻋﺠﯿﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺑﺎ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﺎﻩ ﺧﺸﮏ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻬﯽ ﺷﺮشر ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺮﺩ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﻣﺮﮒ ﺑﻪ ﺷﻔﺎﺑﺨﺸﯽ ﯾﮏ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺎﺭﺍﻧﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺭ آﻥ ﻗﻮﺱ ﻭ ﻗﺰﺡ ﻫﺎﯼ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺍﺭد ﺯﻧﺪﮔﯽ آﻥ ﮔﻞ ﺳﺮﺧﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯽ ﺑﻮﯾﯽ ﯾﮏ ﺳﺮآﻏﺎﺯ ﻗﺸﻨﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭد.………. زندگی کن ﺟﺎﻥِ ﻣﻦﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ﺭﻭﻧﻖِ ﻋﻤﺮِ ﺟﻬﺎﻥ ﭼﻨﺪ ﺻﺒﺎﺣﯽ ﮔﺬﺭﺍﺳﺖ ﻗﺼﻪ ی ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎ .... ﺑﺮﮔﯽ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﺍﻓﺴﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﺭﺍﺯ ﺑﻘﺎﺳﺖ ﺩﻝ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ .... ﮔﻞ ﺍﮔﺮ ﻣﯽ ﻣﯿﺮﺩ ....ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﺎﻍ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﮓ ﺧﺰﺍﻥ ﻣﻲ ﮔﻴﺮﺩ ....ﻫﻤﻪ ﻫﺸﺪﺍﺭ ﺑﻪ ﺗﻮﺳﺖ؛ ﺟﺎﻥ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﻧﮕﯿﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻮﭺ ﻫﻤﯿﻦ ﭼﻠﭽﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ... ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻮﺗﺎﻫﯽ 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
👍 1👏 1
📚#حکایت فرد متمول و میلیاردری که ثروت نامشروع زیادی در طی سالهای گذشته بدست آورده بود تصمیم به توبه گرفت و به پیش عالمی رفت و نحوه بدست آوردن ثروتش از راه نامشروع را توضیح داد. عالم به او گفت تو باید تمام ثروتت را به خیابان بریزی و بعد یک سال هر آنچه باقی مانده بود از آن توست! مرد متمول پذیرفت و تمام ثروتش را نقد کرده و با آن تیرآهن ۱۸ خرید و در خیابان رها کرد و بعد از یک سال رفت دید آهن‌ها اصلا تکان نخورده اند، در حالی که با بالا رفتن دلار قیمتها ۴ برابر شده بود! شیطان که نظاره گر این واقعه بود آن مرد را بعنوان استاد رهنما انتخاب کرد...   📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...
📕#حکایت_طنز ✍مرد رند مردي بود که به هر حمام که مي رفت، هنگام بيرون آمدن به گرمابه دار مي گفت که فلان لباس من گم شده، آن را پيدا کن يا تاوان بده! و به همين ترتيب سر و صدايي راه مي انداخت و آخر هم مزد حمامي را نمي داد و بيرون مي رفت، تا جايي که همه او را مي شناختند و از آن پس به هيچ حمامي راهش نمي داند، مرد بيچاره به حمامي رفت و در حضور مردم شرط کرد که مزد حمامي را بدهد و به هيچ کس تهمت دزدي نزند. مرد لباس هاي خود را در آورد و به داخل حمام رفت و حمامي جامه هاي او را پنهان کرد. وقتي از حمام بيرون آمد به جز کمربند و شمشير اثري از لباس هاي خود نديد و چون شرط کرده بود که چيزي نگويد و به کسي تهمت دزدي نزند، حرفي نزد. آن گاه به ناچار کمربند به کمر بست و گفت: انصاف دهيد که من اين گونه به حمام آمده بودم!؟ حاضران بخنديدند و حمامي با او قرار گذاشت که هر هفته يکبار به حمام برود و مزد هم ندهد 📗مجموع حکایات و داستانهای پندآموز📚 @pando_dastan📙
إظهار الكل...