ناگهانتاابد🌈ستارهتاریک
تمام:کاش آدمها بمیرند درحال تایپ: ناگهان تا ابد ستاره تاریک
إظهار المزيد3 549
المشتركون
-1424 ساعات
+1427 أيام
+14130 أيام
- المشتركون
- التغطية البريدية
- ER - نسبة المشاركة
جاري تحميل البيانات...
معدل نمو المشترك
جاري تحميل البيانات...
Repost from تبادل (اکانت بزرگه)💖
00:05
Video unavailable
#گی🏳🌈
به زور حاملش میکنه تا کنارش بمونه...🔞💦
دستشو کنار سرم روی دیوار گذاشت و سمتم خم شد
یک سانتی صورتم خیره به لبام #ترسناک زمزمه کرد
_پس میخوای باهام #کات کنی؟
آروم سری به تایید تکون دادم
با همون لحن زمزمه وار ترسناکش #پوزخندی زد
+من صبر کردم تا بتونم باهات #سکس کنم و طعم #بدنتو بچشم بعد اونوقت تو میخوای بزاری بری؟
چیزی نداشتم بگم برای همین سکوت کردم ولی اون چهرش ترسناک تر شد و با اخم وحشتناکی یهو #کمرمو گرفت و پرتم کرد روی تخت
+وقتی حاملت کردم میفهمی
#متعجب چشمام گشاد شد و لرزون گفتم:
_تو از کجا #میدونی⁉️
https://t.me/+lii7QKXua8I5YjA0
https://t.me/+lii7QKXua8I5YjA0
پسر کیوتی که میفهمه قابلیت بارداری داره و به همین خاطر میخواد از دوست پسرش جدا بشه غافل ازینکه دوست پسرش خبر داره🙀🔥
1000
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
❪ چنل پارتنریابی با فرم ناشناس 😈👅 ❫
https://t.me/+tSlYbK2GOJEzNjc0
https://t.me/+tSlYbK2GOJEzNjc0
┉┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┉
🔞💦 ℙ𝕒𝕣𝕥𝕟𝕖𝕣𝕪𝕒𝕓𝕚
🍼💦 𝐁𝐃𝐒𝐌
🇮🇷💦 𝐋𝐆𝐁𝐆𝐐
🔥💦 𝕌𝕟𝕜𝕠𝕨𝕟
┉┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┈┉
https://t.me/+tSlYbK2GOJEzNjc0
https://t.me/+tSlYbK2GOJEzNjc0
★ ꒱ فرم فراخوان برای گی ها و لزبین ها 👅
★ ꒱ پارتنریابی BDSM و LGBTQ 💦
★ ꒱سینگل بیا توی چنل و با رل برو 🇮🇷
!!! درخواست بده !!!
۱۲ ظهر پاک شه 🌞
2700
Repost from " تبادل شبانه "🎀
00:02
Video unavailable
خواننده ی مشهوری که روی اهنگساز سکسیای کراش میزنه و برای به دست اوردنش هر کاری میکنه و در اخر به زور متوسل..🍑💦
GAY🏳🌈
با جیغ و داد خودمو به در میکوبم
-توروخدا ازادم کن دیوونه. منو کجا اوردی؟؟ من فقط یه اهنگساز بدبختم.
سوما پوزخند میزنه و جلو میاد.
-به خودت اسیب نزن عزیزم.🔞😈
-روانی ولم کن.
جلو میاد و روی صورتم دست میکشه.
-تو پسر خوبی هستی مگه نه؟
با درد هق هق میکنم.🔥💦
از ترس سرمو تکون میدم به علامث مثبت.
-میخوای دیوونه بازی در بیاری؟ چون اونوقت من کلی میزنمت، حبست میکنم، ادمت میکنم. اینو میخوای! یا میذاری باهات مهربون باشم.⛓️🩸
https://t.me/+ZQZknH7FcYMxMDY0
https://t.me/+ZQZknH7FcYMxMDY0
8300
Repost from " تبادل شبانه "🎀
Photo unavailable
📿👬#گی_ها_هم_شهید_میشن👬📿
#آقا_زاده ای که سر اختلافش با #باباش ازش جدا میشه و تبدیل میشه به یه #لات_پایین_شهری💯💦🔥
تو همون کوچه پس کوچه های پایین شهر #عاشق یه #بچه_خوشگل_مذهبی میشه و سر یه سو تفاهم تا حد مرگ #کتکش می زنه🙊❌⚠️
⭕️کنار تخت محو صورت غرقه خوابه امیرعلی شده بود.
#بدبخت شدی پسر.
ادم کم بود؟
این #خشک_مذهبه با خدا با نماز اخه؟
ای خاک تو سرت کنن.🙄🤦🏻♂
این که معلومه بفهمه چی تو دلته توفم تو صورتت نمی ندازه🚷⚠️👨🦯
#پارت_واقعی
https://t.me/+hjigJQEeXMswNzkx
https://t.me/+hjigJQEeXMswNzkx
7500
Repost from N/a
00:03
Video unavailable
پسره واسه خودشیرینی پلاگ میزاره اما ددیش عصبانی میشه ببین چه بلایی سرش میاره😱‼️
#گـــــــــــــــــی🏳🌈 #فاک_بوی🍼
#پارت_واقعی نبود لف بده🔥
وقتی از شر پیرهنشم خلاص شد به سراغش رفت🔞🔥...
فاک... از دید فاکرش.. پسرش تو این پوزیشن از الهه هام سک..سی تر شده بود...
پارچه مشکی حریر لباسش بالا رفته بود...💦
با..سن تو پرش و سوراخ صورتیش کاملا توی دیدش بود❗ و پلاگ هم توسط همون سوراخ بلعیده شده بود 🔥که مطمعنا هرکس میتونست فقط با دیدن ابن صحنه جق بزنه ...😱‼️💦
جورابای توری رنگش فاک ...لباس حریرش از یکی از سرشونه هاش اویزون بود🔞🤤
انحنای کمرش که میخواست براش جون بده ...🥹
دستاشو حرکت داد و سر پلاگ لمس کرد
″پلاگش بزرگ که نیس؟ حرفای دکتر یادت رفت؟ ″🔥🔞
بلایی سرش اورد که...
https://t.me/+VQoMnCXsbew1NDA0
۸ صبح پاک شه 🌞
10500
Repost from N/a
00:04
Video unavailable
شاهی که با یه شیطان معامله میکنه اما زیرش میزنه و اون شیطان برای گرفتن انتقام پسر شاه رو میدزده و...
#گـــــــــــــــــی #خشن #تخیلی
مگه یه شیطان با دعا خوندن از بین نمیره؟ پس چرا این بیشتر بهم نزدیک میشد؟ گردنم رو گرفت و منو عین پر از روی زمین بلند کرد. با پوزخند گفت
-هیچ کس نمیتونه تو رو از دستم نجات بده.
حس خفگی بهم دست داده بود. با بدبختی گفتم
+ چی ازم میخوای؟
-به جای خواهرت باید عروسم بشی و برام جانشین به دنیا بیاری. اگر پسر خوبی باشی، بعدش روحت رو بدون درد ازت میگیرم
با تموم شدن حرفش، دندونای بلندش رو تو گوشت گردنم فرو کرد که...
https://t.me/+2rHmzhUtFVM1MmI0
۸ صبح پاک شه 🌞
10400
#ستارهتاریک
#پارت_105
مضطرب و نگران از پشت شیشههای ماشین خیره به ورودی کلانتری ناخنهایم را به دندان کشیدم. ذهنم مشوش و بهم ریختهتر از آن بود که بتواند بر یک چیز متمرکز باشد. بالاخره پس از چند روز مارتین برای آزادی هیلی اقدام کرده بود و وکلایش درحال انجام کارهای لازم بودند. برای همین دل در دلم نبود. باز شدن ناگهانی در باعث شد تا تکانی بخورم و دست از سر ناخنهای بینوایم بردارم. به مارتینی چشم دوختم که خونسردانه در ماشین حضور یافته بود و دیدنش هم برای کُند شدن ضربان قلب و ریتم نفسهایم کافی بود اما آن لحظه آنقدر به او و خبرهایش محتاج بودم که توجهای به احساس نفرتی بهش داشتم نکنم.
-چیشد؟ امروز آزاد میشه؟
به سویم چرخید و همانگونه که کلاه پورک پایش را از سر روی پاهایش میگذاشت گفت: با اینکه این اشتیاقت خیلی غمگینم میکنه ولی باید بگم آره وکیلها به کاراش رسیدگی کردن و دیگه تمامه نهایتا تا یکی دوساعت دیگه میاد بیرون.
بالاخره بعد از مدتها توانستم لبخند بزنم. شاید دردها تمام نشده بودند و این تازه شروع عذابآورترین روزهایم بود اما مگر برای همین نخواستم که بجنگم؟! همین که دیگر قرار نباشد او را پشت آن میلههای لعنتی ببینم! پس خندیدم تا به او بفهمانم حتی با تصاحب جسمم قلبم تا ابد در تصاحب دخترک دوست داشتنیام خواهد بود. هر چند با وجود نحس او عمر این خوشی کوچکم هم به ثانیه نکشیده به پایان رسید.
-خب حالا که من طبق قرارمون عمل کردم دیگه نوبت توئه که به قولت عمل کنی.
چقدر دلم میخواست آن دستان کثیفش را که حالا بر روی رانهایم قرار داشت از مچ قطع کنم. درحالی که با ناخن انگشت اشارهام پوست شصتم را میکندم گفتم: آره ولی انتظار نداری که همینجا بهش عمل کنم؟!
خندهی کثیفی کرد.
-اوه معلومه که نه عزیزم!
بیآنکه چشم در چشمهایش شوم سری تکان دادم.
- توام نباید یادت بره که بهم قول دادی تا زمانی خودم نخواستم این معامله مخفی میمونه و هیچکس خصوصا هیلی چیزی از این قضیه خبردار نمیشه!
👍 10❤ 5💔 1
265010
Repost from N/a
#گـــیلـــاو 😍🩸🎀
- باسنتو بالا ببر سوراخ کونت معلوم بشه میخوام بکنمت...
دستم رو روی لپرای باسنم گذاشتم تفی به کونم زد
- علی دوست داری ازم حامله بشی؟
چشم هام گرد شد نعره زد
- اسپرمم رو میریزم توی تنِ شیرینت...
https://t.me/+r7VfmI6elallYTI8
پسر عموی طرد شدهاش رو حامله می کنه تا بتونه بگرده به خونه...🥹🧸🤍
۱۲ شب پاک شه 🌞
👍 1
9100
Repost from N/a
فریاد بعد چند سال تلاش بی وقفه کافهاش رو افتتاح می کنه🫶
همون شب اول سیاوش مافیای هاتی روش سیخ می شه😂🥲🫀
سیاوش بخاطر حس شهوت خواهر فریاد رو گروگان می گیره و به فریاد تجاوز می کنه🥲🥲💔🖤
فریاد بااسلحه بهش شلیک می کنه🔞🔗
رفیق سیاوش نجاتش میده سیاوش با تن زخمی تقاص گلوله رو می گیره و فریاد حامله می شه🎀🫃
https://t.me/+r7VfmI6elallYTI8
https://t.me/+r7VfmI6elallYTI8
۱۱ شب پاک شه 🌞
7200
#ستارهتاریک
#پارت_104
عق زدم و مایه زرد رنگی از دهانم به بیرون سرازیر شد و کف آسفالت را به گند کشید؛ درست مثل خودم!
مثل خودم که همینگونه به دستان آن مردک به کثافت کشیده شده بودم. من با این کثافت روبهرویم دیگر چه تفاوتی داشتم؟!
گویا تمام دل و رودهام درحال بالا آمدن بود که از شدت اضطراب و ناراحتی میلرزیدم و کنترلی بر روی خودم و اشکهایم نداشتم. کاش میتوانستم به همراه محتویات معدهام محتویات مغزم را هم بالا بیاورم تا دیگر بخاطر نیاورم چه گناه بزرگی در حق هیلی انجام دادم. تا یادم نیاید چگونه به خودم و خاطراتمان خیانت کردم.
وقتی دیگر حتی همان مایع خالی هم ته معدهام برای برگشت وجود نداشت، تلاش کردم کمی نفس بکشم و به خودم مسلط شوم قبل از آنکه کسی در این حال متوجهام شود و شناخته شوم!
پشت دستم را اطراف لبهایم کشیدم. یکبار، دوبار، سهبار و...
کاش جای بوسههایش پاک می شد کاش میتوانستم دیگر این لبهای آلوده به گناه را نداشته باشم. چقدر رقتانگیز به نظر میآمدم اما اینها چه اهمیتی داشت وقتی من با دستان خودم قلبم را درست وقتی که هنوز میتپید زیر برفها دفن کرده بودم.
تا سوار شدن در ماشین همینگونه با لبهایم ور رفتم گویا یک تکه گوشت اضافه بر روی صورتم شده بود.
در ماشین نشستم که نگاهم از آینه به چشمهای سرخ و متورم از گریهم، زیر چشمهای سیاه از ریملم افتاد و حالم را بیشتر از خودم بهم زد. حتی خودم طاقت نگاه کردن به خودم را در آینه نداشتم، آنوقت چگونه باید با این چشمان لعنتی باری دیگر به چشمهای هیلی نگاه میکردم.
چشمانم را بستم تا بیشتر از آن نگاه نکنم اما خاطرات بیرحمانهتر و پررنگتر از هر لحظهای به مغزم هجوم آوردند و صدای زیبایش سوهانی روی روح و روانم شد.
"-جزوی از خواستههام؟!
-نه تو نمیتونی تنها فقط قسمتی از خواستههام باشی؛ چون تو همهی اون چیزی هستی که من میخوام و بهش فکر میکنم مِلو!"
از یادآوری آن لحظات شیرین که دیگر هیچ وقت قرار نبود برگردن. لبهایم را گزیدم و انگشتانم را روی فرمان ماشین فشردم.
"-میدونی تو برام یجور دیگهای خاصی ملو یجوری که تا حالا هیچ کسی قبلا نبوده. مثل شراب اصلی که هرچقدرم بمونه شاید کهنه بشه اما از اصالتش کم نمیشه"
اشکهایم پی در پی روی گونههایم روان شد. از فشار دندانهایم روی لبهایم شوری خون را در دهانم حس کردم اما بیتوجه به آن زیر لب با خودم زمزمه کردم: اشتباه کردی عزیزم...تو اشتباه میکردی من هیچوقت آدم خاصی که میگفتی نبودم...
مشتهایم اینبار بر روی فرمون کوبیده شد، دیوانهوار به تمام ماشین ضربه زدم و از عمق دردی که قصد دریدن قفسه سینهام را داشت فریاد کشیدم:من اصالتی نداشتم...من فقط کنار تو معنی داشتم...من بدون تو همین قدر کثیفم و هیچی نیستم...هیچی...هیچی...
❤ 13👍 1
344029