cookie

نحن نستخدم ملفات تعريف الارتباط لتحسين تجربة التصفح الخاصة بك. بالنقر على "قبول الكل"، أنت توافق على استخدام ملفات تعريف الارتباط.

avatar

ڋِݪــــ!∞ــــدار♡

سگ‌های‌ گرسنه‌ هیچوقت‌ وفادار‌ نیستن ꔷ͜ꔷ دلدار درحال تایپ..‌.🌟❤

إظهار المزيد
إيران144 455لم يتم تحديد اللغةالفئة غير محددة
مشاركات الإعلانات
869
المشتركون
لا توجد بيانات24 ساعات
لا توجد بيانات7 أيام
لا توجد بيانات30 أيام

جاري تحميل البيانات...

معدل نمو المشترك

جاري تحميل البيانات...

@dream_sweeet 😇یه کانال پیدا کردم متناش خداس ... 🤓بیا ببین چه نویسنده خفنی داره تازه کلی اهنگ و عکسم میذاره 😍من که عاشق کانالش شدم جوین نشی از دستت پریده @dream_sweeet
إظهار الكل...
بذار الان جوین میشم 🏃🏻‍♀
جوین شدم چ خوبه 🤩
#اتمام_تب_هلیسا تا یک ساعت پست نذارید ❌🤨 ساعت17_بپاکید ادمین تب @Helissaa
إظهار الكل...
خلاصه رمان: "برادر پناه عاشق دختر پولدار و سرشناسی میشه و وقتی می بینه نمیتونه به دستش بیاره اونو میدزده و حالا برادر اون دختر که دزدیده شده برای تلافی پناهو گروگان میگیره و پناه به جرم گناه برادرش همه جوره اذیت میشه‌.." " این رمان هاتو از دست ندین😜" عاشقانه ای انتقامی و هیجانی #پناه_یارا❣🔥 #پارت_واقعی_درآینده از صبح نذاشته بودن بیرون برم و منم حسابی حوصلم سررفته بود‌ وقتی شب دیدم که رفتن مهمونی با خیال راحت از اتاق خارج شدم. تازه از پله ها میخواستم برم پایین که در اصلی خونه با ضرب باز شد و ساواش و سامیار اومدن داخل. ساواش #پریشون بودو دکمه های #پیرهن مشکی اش تا وسط #باز بود و موهاش کمی بهم ریخته بود. سامیار داشت ریز ریز یه چیزایی بهش میگفت و حواسشون به من نبود که یهو سر ساواش به سمتم چرخید و تا سامیار رد نگاشو گرفت و منو دید داد زد: _ بدو برو تو اتاقت #پناه! با تعجب نگاش کردم. انگار میخکوب شده بودم سرجام. چرا باید می رفتم؟ وقتی چشای #خمار از #مستی و سرخ از عصبانیت ساواشو که دیدم تازه متوجه منظور سامیار شدم. با دو سمت اتاق رفتم و سریع درو بستم ولی تا خواستم قفلش کنم فشار محکمی به در داده شد. منم وقتی دیدم قدرت نگه داشتنشو ندارم ناچار عقب رفتم. قامت ساواش تو چارچوب در نمایان شد و بدون معطلی سمتم #حمله ور شدو منو انداخت روی #تخت. از ترس به نفس نفس افتادم که دستشو تخت #سینه ام گذاشت و فشار محکمی داد.. جیغ زدم: _ چیکار می کنی؟ با صدای #بم و #خشنش زمزمع کرد: _همون کاری که برادر بی شرفت با خواهرم کرد. دست انداخت و با یه حرکت #پیرهنشو از تنش دراورد و انداخت رو زمین و بعد #شال منو از سرم #برداشت و موهام پخش شد دورم. یعنی واقعا میخواست بهم #تجاوز کنه؟ نالیدم: _ ساواش #توروخدا.. با تو دهنی که خوردم لال شدم. شلوارمو #بدون #ملایمت دراورد و من دیگه فهمیدم کارم تمومه. بوی الکل دهنشو کنار صورتم احساس کردم و فشار محکم که به......😱😱😱 نویسنده رمان: #عشق یهویی، #قلب نصفه و نیمه عضو انجمن کافه تک رمان تا اولاشه بیا بخون و حال کن😜🔥❤️ https://t.me/joinchat/AAAAAFkbIhZb-eq7gc36Qw
إظهار الكل...
یه رمان کل کلی و انتقامی و هات!🔥 بیا ببین دختر شیطونمون اول عاشق میشه یا پسر بی احساس مغرومون!😍😜🙈 نگاهی با استرس بهش کردم و با صدایی که به زور خودم می شنیدم گفتم: _ ساواش میشه یه چیزی ازت بخوام؟ حین اینکه دود سیگارشو به سمت بالا میداد سمتم چرخید. _ باز چه مرگته؟ لبامو آویزون کردم. همیشه بی ادب و بداخلاق! اشاره ای به دستم کردم و با چشمای ملتمس گفتم: _ میشه کمک کنی لباسمو عوض کنم؟ بخدا اصلا نمیتونم دستمو تکون بدم وگرنه به تو نمی گفتم. سیگارشو با حرص خاموش کرد و یه گوشه ای از ترانس پرت کرد و اومد تو اتاق. درسته معذب میشدم ولی واقعا چاره ای نبود با این لباس گرمم میشد اگرم میخواست واسه مدت طولانی بپوشم بهتر بود یه چیز نازک تنم کنم. قبل از اینکه بخواد بیاد نزدیک پرسید: _ چی میپوشی عوضش؟ _ این لباس ساحلیو.. کنارم نشست و بلافاصله چنگ انداخت رو بازوم که جیغم به هوا رفت. نالیدم: _ ساواش!! انگار متوجه نشده بود چون سریع گفت: _ خب آروم باش! حواسم نبود! چون نمیتونستم چیزی بگم سرمو پایین انداختم. خودش لباسو تو تنم شل کردو خواست از دور گردنم درش بیاره که دوباره فشاری به دستم اومد و آخ آرومی گفتم. چنگ انداخت پشت کمرم و بیشتر و بهتر سعی کرد. با هر نزدیک شدن بیشترش تنم منم داغ تر میشد مخصوصا وقتی دستش رو کمر لختم نشست و لباسو کامل از تنم دراورد. لباس ساحلی بلندمو بدون اینکه نگام کنه برداشت. حالا با یه نیم تنه جلوش بودم که نازکم بود. سمتش چرخیدم تا ببینم چیکار میکنه ولی همون لحظه چشاش رو شکم و کمر لختم و بالاتر زوم شد و در آخر چشمایی که با بی تابی و مظلوم به چشماش خیره بودن. سرشو آورد نزدیک و با کمترین فاصله تو صورتم و غرق چشمام زمزمه کرد: _ اگه این چشمات نبودن یه لحظه هم تو کشتنت درنگ نمیکردم! با اینکه لحنش عاشقانه خشنی داشت و عشقش بین کینه اش بود ولی نمیدونم چرا برام خیلی لذت بخش اومد و چشمام ناخوداگاه خمار شد.. اونقد خمار و پریشون که ساواشو متوجه خودش کنه و.. _ نقطه ضعف دادم دستت که داری بدترش میکنی؟ با لبخند نگامو گرفتم و با خجالت گفتم: _ نه ناخواسته بود! _ ناخواسته خمار شد؟ _ نه! _ پس.. _ از حسی که گرفتم اینطوری شد! _ چه حسی گرفتی؟ _ ول کن ساااواش. _ نگی لباستو تنت نمیکنم. نمیدونم با چه جرعت و بی حیایی و بدون فکر به عواقبش با چشا و لحن شیطون گفتم: _ کیه که بدش بیاد؟ وای فقط بیا ببین چه عشقی بینشونه🥰 https://t.me/joinchat/WRsiFlv56ruBzfpD
إظهار الكل...
شوهرش داره توی خونه خودشون بهش خیانت میکنه که همون موقع سر میرسه😱😱😱😱😱😱😱😭😭😭 #تلخ #پارتی_از_آینده با #دیدن دو #جفت کفش #زنونه جلو #در، دلم هری #ریخت! این #کفشا... این... #نفس عمیقی #کشیدم و #دیوانه‌وار #سعی داشتم #توجیه کنم؛ #حتما یکی از #همکاراش #باهاش اومده #خونه! یا این #کفشارو برای #من خریده! یا... #صدای زنگ #گوشی #باعث شد #سرجام خشک شم و #حرفم یادم بره! صدای #زنونه به شدت #آشنا رنگم رو #پروند! با #قدم‌های #لرزون و #سست داخل #خونه شدم! با #درد زیر لب #التماس کردم: _ #خدایا! #خدایا چیزی که #فکر میکنم #نباشه! #خدایا خواهش #میکنم! #خدایا به خودت #قسم طاقت این #یکی و #ندارم! به #پاهای سستم #قدرت دادم و #آروم و بدون #صدا از هال #گذشتم! #چشمام میسوخت! از #دیدن ظروف #کثیف روی میز #نهار خوری! قدم #دیگه‌ای برداشتم! #قلبم میسوخت از #دیدن گل روی #مبل! دستم #میسوخت از #فشاری که بهش #میآوردم! صدای #خنده #مستانه دختر #باعث شد درست پشت در اتاق از #حرکت وایستم! آخ از #قلبم! آخ از #قلب بی گناهم! آروم در رو #هل دادم و با #تنی نیمه #جان پا به داخل #اتاق گذاشتم! #خدایا فقط بزرگی #خودته که همون #موقع سکته نکردم! #خدایا فقط خودت #کاری کردی که #طاقت بیارم! با #دیدن صحنه #جلو روم دیگه #پاهام طاقت نیوردن و به #شدت زمین خوردم! با #صدای زیاد #زانوم با کف زمین #رهام سرش رو به شدت از موهای ترانه بیرون آورد! مات به من #خیره شد! اما #ترانه! آخ از #ترانه! با لبخند #شیطانی و #برقی که از #چشماش گذشت، مردم و #زنده شدم! #خدایا فقط خودت #کمکم کن! با #تمام توان از جا #بلند شدم و #مات به بیرون از #اتاق رفتم! #مهم نبود چند بار #زمین خوردم! #مهم نبود چقد #اشک ریختم! دیگه #حتی #مهم نبود که #کسی با تمام توان پشت# سرم میدوید! #مهمه این بود که #فرار کردم! وایییییی.😱😱😱😱 اگه میخوای ادامه شو بخونی و ببینی چه بلای سرشون میاد اینجا جوین شو👇👇👇👇👇👇👇👇👇 ✨@roman_hose @roman_hose✨ ✨@roman_hose✨ ✨@roman_hose @roman_hose✨ ✨@roman_hose
إظهار الكل...

بدون نگاه به تازه عروس روی تخت مشغول لباسام شدم.با زنگ گوشیم نگاهی به شماره انداختم و بدون حرف تماس رو جواب دادم _ #رهام با صدای هق هق گریه‌اش انگار دنیا روی سرم خراب شد _ #مبارکه #عشقم #میگن #اون #از #من #خوشگلتره #مبارکت #باشه #زندگیم دختری که امشب با هزار تا آرزو به عقد من در اومده بود با نگرانی و کمی خجالت نگام میکرد _ #رهام‌میدونم‌ازم‌متنفری‌میدونم‌دیگه‌‌دوسم‌نداری‌ولی گریه‌اش اجازه حرف زدن بهش نداد. من دیوونه برای همین گریه‌ها ازدواج کردم برای درآوردن حرص این شخص این کارو کردم پس چرا الان با گریه‌اش دارم میمیرم و زنده میشم؟ _ #رهام #فقط #بدون #من #هیچوقت #بهت #خیانت #نکردم #عشقم #هر #کاری #کردم #به #خاطر #تو #بود #اگه...#اگه #بهت #واقعیت #و #میگفتم #اونا #میکشتنت #کاش #میفهمیدی #رهام #کاش صاف روی تخت نشستم داشت چی میگفت همینطور با گریه داشت ادامه میداد: _ #هیچوقت #بدد #رو #نخواستم #همیشه #دوستت #داشتم #حتی #وقتی #که #ازم #متنفر #بودی #امیدوارم #خوشبخت #بشی #نفسم! #خداحافظ #برای #همیشه #دیگه‌منو نمیبینی و گوشی قطع شد بدون توجه به چشمای نگران دختر کناریم چنگی به کتم زدم و با عجله به بیرون رفتم. داشت چه غلطی میکرد #خدای من. به گوشیش #زنگ زدم که برنمیداشت با #سرعت به سمت خونه #میروندم که بعد چند دیقه رسیدم. و متعجب به #سایه ای که دورش پر از #خون و قرص بود خیره شدم. نه #خدااااااا ••• @roman_hose یعنی چی شده که عاقبت سایه و رهامی که #عاشق همن میشه این🤔😟 بزن رولینک زیر تا بفهمی @roman_hose @roman_hose @roman_hose @roman_hose @roman_hose فقط بی سرو صدا بزن رو لینک🙊👆
إظهار الكل...
#ویانا_نیوز✨🌹 •بعد از رمان طنز پرطرفدار #عشق_آمازونی دومین اثر طنز نویسنده‌ش داره می‌ترکونه.• #قسمتی_از_رمان🔥 مامان قری به گردنش داد و به حالتی مسخره پرسید: #معیارای تو چیه حالا؟ همون طور که سرم رو به سمت شونه راستم چرخونده بودم از لای چشم‌های ریزم مشکوک نگاش می‌کردم، جواب دادم: پسر باید #مغرور باشه! #خوشتیپ گاها اسپرت پوش! شق و رق من نمی‌خوام. عینکی ابداً! اومد و یه #چیزی شد که #چیز شد بعد اون عینکش رفت تو چشمای من. من کور شدم کی جواب میده؟ مامان تا بحث عینکه عادی وایساده بود و نگام می‌کرد و تا به عینک و #چیز رسید، محکم یکی رو گونه‌اش کوبید و پشت بندش دستش رو به نشونه خاک بر‌ سرت تکون داد! - بمیر تو دیگه، بمیر! چرا باید #چیز بشی؟ سرم رو کج، چشمام رو گرد و پره های بینی‌م رو گشاد کردم. - یعنی چیزم نشیم؟ از دور فقط نگاهای #عاشقونه؟ مامان یه #بوس در طول یه عمر زندگی پیش میاد دیگه! هینی کشید و سرش رو با تاسف تکون داد. - تو چقد #بی‌حیا شدی. من تو کل عمرم بحث این #چیز پیش نیومد. دستام رو روی اپن گذاشتم و پرسیدم: اگه حتی یه چیز هم پیش نیومده پس دقیقا ما رو از چه #سایتی #دانلود کردی؟ لیمویی که روی ظرفشویی بود رو برداشت و به سمتم پرت کرد و با حرص گفت: از تو لُپ لُپ درتون آوردم چش سفید! لیمو شترق خورد وسط‌ پیشونی‌م و متوقف شد و افتاد. تو فیلم #هندی طرف #خمپاره رو می‌گیره، جای افتادنش رو جا به جا می‌کنه و بعد به خواست خودش می‌ترکونه. اون وقت من یه لیموی فسقلی رو نتونستم بگیرم. ✨ @ameneh_novel@ameneh_novel@ameneh_novel جوین بده و یه رمان متفاوت بخون🌷
إظهار الكل...
#پیشنهاد_داغ_امروز😍 #رمان_ویانا_نیوز عاشقانه ای #ساده و #جذاب... آب معدنی رو به سمتش گرفتم که نگاهی بهم انداخت. دستش رو آروم جلو آورد و یهو همراه با آب معدنی دست منم کشید که روی پاش افتادم. تند کمرم رو گرفت و به خودش نزدیکم کرد... سرش رو آروم آروم جلو آورد و لبش رو روی گونه ام گذاشت. بوسه ریزی روش کاشت و بعد همون طور لبش رو روی صورتم به طرف گردنم حرکت داد... چشمام رو بستم و نفس عمیقی کشیدم... می خوای ادامه اش رو بخونی؟😍 @ameneh_novel @ameneh_novel @ameneh_novel یه #عشق ساده بین دختر داستان و...
إظهار الكل...
فریالی که متهم شد به خیانت..... اما هیچکس از حقیقت باخبر نبود💔❌ و حالا برگشته تا به همه ثابت کنه..... تا به همه بفهمونه که اشتباه فکر میکردن اما...... با یه هویت دیگه🔞🔥 چمدونم رو دنبال خودمو کشیدم و با تموم دلتنگی نگامو دورتادور چرخوندم... باورم نمی‌شد دوباره برگشتم اونم بعد اون همه عذاب دوري... بعد از اون همه غم و ناراحتی.... چشمام تر شد... بی اراده خودم شروع کردن به باریدن و یکی پس از دیگری گونم رو خیس کردن...... این اشک شوق بود... این اشک نشونه‌ی پنج سال دوری و دلتنگی بود.... اومدم ولی بعد پنج سال با یک چهره جدید و هویت جدید..... https://t.me/joinchat/AAAAAEhZ4dpNRk627c9MOw
إظهار الكل...
#حسادت_مرگباری_که_به_نابودی_دختر_بیگناهی_ختم_میشه_که_اونو_میفروشن_به_مرد_خشن_که...😱😱😱😱😱 با توقف ماشین و صدای عصبیش با ترس به طرفش چرخیدم: - پیاده شو! بدون این‌که نگاهم کنه سریع پیاده شد. باورم نمی‌شد یعنی رسیدیم، چه زود به مرگ روح و جسمم نزدیک شدم. یکدفعه در ماشین به شدت باز شد. با صدای خشنی غرید: - چرا پیاده نمی‌شی؟! مهلت پیاده شدند بهم نداد. دستم رو گرفت از ماشین بیرون کشیدم. با دیدن ویلا تمام تنم مثل بید می‌لرزید با صدای بلندی به هق هق افتادم. بدون توجه به صورت خیس از اشکم و حالم به سمت در ورودی ویلا بزرگی کشیده می‌شدم. از تاریکی و سکوتش بیشتر خُف کردم و به خودم لرزیدم. بریده بریده از میون ترس و بغض نفس گیرم نالیدم: - تورو خدا آقا بهم رحم کنین بذارین برم. دیگه چیزی به در نمونده بود از ترس اشکام بیشتر شدن. جیغی کشیدم. تقلا کردم برای نجات خودم و تنها دارایی وجودم ولی اون بی رحم در رو باز کرد داخل سالن بردم. روی کاناپه ای پرتم کرد که جیغی دلخراشی کشیدم. تا به خودم اومدم روم خیمه زد با لحن تندی و خشنی تو صورتم غرید: - کسی که با سالار هم گروهه یعنی لجن، یه تیکه آشغال بی مصرفه. چته؟! تو هم یکی از اونایی شاید به ظاهر یک دختر پاک و ساده به نظر بیای ولی زیر این نقاب مظلوم که زدی یک شیطان نهفته است. منم امشب برای اولین بار توی زندگیم گول ظاهر پاکت رو خوردم. بعدشم تو رو خریدم، اینو یادت باشه!... چرا فکر می‌کرد منم از اونام... نبودم... با لکنت از ته وجودم التماس کردم: - تورور خدا ولم کن. من از اونا نیستم به اجب... با فریادش رسماً خفه شدم. با چشم‌های به خون نشسته خشن تو صورتم فریاد زد: - خفه شو! امشب کاری می‌کنم که زیر نقاب قایم نشی. خودم آدمت می‌کنم..... https://t.me/joinchat/AAAAAFTAUC5p39zjsTcnFw
إظهار الكل...